گر نگاهی به ما کند زهرا...

بسم الله النور...
سلام
اینجا خلوت دل من است، با مادر (س)

کلماتی که بین‌مان رد و بدل می شود را «روزی» خودم و شما می‌دانم.
اگر بهره ای از اینجا بردید نوش روحتان
اگر هم نبردید، لطفا دعایمان کنید.

رسد آدمی به جایی که‌...

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۰، ۱۱:۰۶ ق.ظ

می‌گفت: « به یه جایی رسیدم تو محبت، که وقتی نقص‌هاش رو می‌بینم،  و می‌بینم که اصلاح اون عیوب یا قدرت مدارا با اونها در وجودم هست، خدا رو از صمیم قلب شکر می‌کنم که این بنده‌اش رو دست من سپرده، نه دست کس دیگه‌ای که بهش رحم نکنه یا بهش زخم‌زبان بزنه.»

فکر کن!  انقدری محبت داشته باشی که وقتی عیوبش رو می‌بینی، بگی خدایا ممنون که این بنده‌ات پیش خودمه! خودم عیب ‌پوشش میشم، خودم با صبر و با محبت، درستش می‌کنم، اگر نشد، به روش نمیارم، خوارش نمی‌کنم، تحقیرش نمی‌کنم..

. می‌گفت: « خیلی وقتا که می‌بینم با تمام غرورش، به من پناه آورده و من رو امین خودش دونسته، می‌ترسم از خدا اگه ردش کنم و با محبتی عمیق، مرهم دردش نباشم.» 

مطمئن بودم که راست میگه، پرسیدم: «تو هم که مثل بی‌تاب و بی‌قرار می‌شدی وقتی به عیوب دیگران پی می‌بردی، چی شد که عیوب نزدیکترین کسِت، تو رو مضطرب نمی‌کنه و نگران خودت و آینده ‌نمیشی؟ رمزش چی بود؟»

متفکر گفت: « دقیق نمی‌دونم، ولی از یه جایی سعی کردم تمرکزم رو از روی همسرم بردارم و به رفع عیوب خودم بپردازم... سخنرانی شنیدم،کتاب خوندم و سعی کردم مهارت یاد بگیرم...» گفتم «ببین من هم دارم اینها رو، واقعا هم تاثیر سخنرانی شنیدن مستمر رو روی رفتارهام حس کردم، نسبت به قبلم خیلی پیشرفت کردم، ولی هنوز،گاهی خوبم و گاهی که هم خودم حالم بده هم اون، نمی‌تونم رو تعادل بمونم. انگار که کم میارم.»

گفت: «کم آوردن‌هامون از سر اینه که، از درون خالی میشیم، خسته میشیم، می‌خوایم یکی شارژمون کنه و به قول تو وقتی می‌بینی نزدیکترین فرد زندگیت این کار رو انجام نمیده، از تعادل خارج میشی. »

از سر درماندگی گفتم: « می‌دونم که باید توقعم رو کم کنم ها،ولی نمی‌دونم چجوری! »

مصمم گفت: « یه بچه وقتی چاقو دستشه، اگه بری تندی از دستش بکشی هم گریه می‌کنه و لج،هم ممکنه زخمی بشه. باید یه چیز دیگه دستش بدی، تا بتونی اون رو ازش بگیری.»

به فکر فرو رفته بودم و داشتم دنبال راه‌حل می‌گشتم که به کمک ذهنم اومد، صورتش رو تا کنار گوشم آورد، آهسته و با صدایی نجواگونه گفت: «تو یکی از همین مطالعه‌هام، خوندم که نمازشب، بزرگت می‌کنه،انقدر بزرگ که دیگه کار آدم‌ها کمتر اذیتت کنه. وسیع بشی، از یه منبع باقی و همیشگی و سرشار و لایزال، پر بشی. و من برای امتحان، شروع کردم، هنوز فقط با ایما و اشاره می‌خونم، آخر شب، زیر پتو... ولی، خدا شاهده که، دارم بزرگ میشم.»

   و بعد از این، فقط سکوت، بین چشم‌های ما رد و بدل شد....

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۰/۰۱/۲۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">