امام رضا، قربون کبوترات...یه نگاهی هم بکن به زیر پات
هدیه تولدم، برگشتنی از شهرشون، منو برد مشهد☺️
پنج ماهی میشد که نرفته بودیم، همیشه سعی میکنیم در حد یک سلام هم شده، حرم رو ببینیم...
حسابی دلتنگ شده بودم، کلید خونه والدین دوستش تو مشهد رو گرفتیم و رفتیم اونجا، به جای همه دلهای تنگ دعا کردم و نماز خوندم...
دلم میخواست امام رضا رو ببرم با خودم،
تابلویی، عکسی، چیزی، دنبال یه نماد، یه علامت بودم که بذارمش جلوی دیدم و هر روز با دیدنش یادم بیاد قول و قرارهایی با امام جانم داشتیم.
پاساژ کنار حرم رو همینجوری رفتیم سر بزنیم، مغازه اول خیییییلی چیزهای خوشگلی داشت، من کلا هر چی ببینم احساسم رو بهش میگم و هیجانم رو ابراز میکنم، این بار چون از وضعیت مالی باخبر بودم زیاد ذوق نشون ندادم برای چیزی،
تا اینکه یه سری سجاده دیدم، فوق العااااده خوشگل، طرح کاشی های حرم امام رضا بود😍😍😍🥺❤️ خیلیییی خوشم اومد و ذوق نشون دادم، همسرم هم خیلی خوشش اومد و گفت بذار برم بپرسم قیمتش رو
تقریبا مطمئن بودم خیلی گرونن و دنبال دلیل بودم که بگم بی خیال، فروشندهاش نبود ولی قرار شد یه بار دیگه بیایم بپرسیم
حسابی ذوق داشتم براش، حاضر بودم دیگه تا ته سفر هیچ خرجی نکنیم حتی غذا کم بخوریم ولی اون رو بخرم! ( حالا همسرم اگه بفهمه من اینها رو نوشتم ها! پول داشتیم در حد امورات سفر، ولی در حد خرید کردن نبود. از اول طی کرده بودیم که میتونیم بریم مشهد ولی با حداقل خرج) خلاصه، دفعه بعد که روز سوم و آخر بود، رفتیم حرم، یادآوری کردم که از اون سمت بریم، پیچوند. گفت دیر میشه از اون طرفی بریم و اینها. منم چون روز آخر بود و احتمال دادم علت پیچوندن چیز دیگهای باشه هیچی نگفتم دیگه. حتی نگفتم حیف شد و اینها... و کاملا گذشتم ازش.
تمرکزم رو گذاشتم رو زیارت وداع، که اساسا جانکاهه!
و خلاصه...
گذشت، تا امروز...
مطهره اومد خونه مامان که ببینمش و کادوی تولدم رو بده.
یه جانماز، با طرح کاشیهای حرم، یه تیکه از فرش حرم و یه مهر امام رضا با یه تسبیح سبز که بنظر من رنگ معنویته.
آخ که دلم رفتتتت برای دلبری امام رضا(ع)
بیا، اینم نشونه.... 🥰❤️
« تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن،
که دوست خود روش بندهپروری داند...»