مامان.... خیلی میترسم....
میدونم نوشتن این حرفها، از قلم کسی که مثلا شیعه شماست بعیده،اما ما باهم قرار گذاشتیم اینجا خلوت من باشه و بدون قیدهایی که ذهنم میذاره از احساسم حرف بزنم.
مادر، من خیلی استرس دارم☹️🥺😭
انقدری استرس دارم که خوابم نمیبره
هنوز یه ماه مونده ولی دو سه شب اخیر رو خوابهای آشفته دیدم... درسته که آبجی بزرگه بهم گفت نگران پخت و پز نباش و ما درک میکنیم که تو یه تازه عروسی و اصلا بعید نیست که اشتباه کنی، ولی من، سرتاپا استرسم الان 😭 چرا؟ چون نمیخوام هیچی خراب شه، نمیخوام رابطم با همسرم تحت الشعاع قرار بگیره، نمیخوام انقدری تو فشار باشم که له بشم. و اینکه پشت همه حرفاشون سرزنش پنهانشون هم هست. سرزنش به ناحق. چون حرفی که به زبون میارن رو باور ندارن. اگه داشتن پشت سر من حرفو سخن نبود انقدر... من واقعا نمیتونم کنار بیام با این مدل تحلیل و بررسیهاشون. ☹️ هی با خودم میگم منظوری ندارن، جزو فرهنگشونه، ولی نمیتونم کنار بیام باز هم... شاید باید زمان بیشتری بگذره و با خودم حسابی تمرین حسن برداشت بکنم.
، کاش همشون با همدیگه نمیومدن امشب که فهمیدم مامان اینهام میان خیلی بیشتر ترسیدم، اونم مامان بدون بابا! دلم میخواد گریه کنم حقیقتا نیاز دارم یه آدمی بدون ذرهای سرزنش یا برعکس، متهم کردن همسرم و خانوادش، که بهم آرامش بده،بهم دلگرمی بده وگرنه که تباه میشم!
مادر....
نمیتونم بعضی چیزها رو فراموش کنم، یادآوریش مثل خوره است برام، تمام روحم رو میجوه!
ولی نمیخوان اینجوری باشه، نمیخوام انقدر ضعیف بتشم...
چقدر کار دارم، چقدر دست تنهام، چقدر میترسم، چقدر مضطربم.... 😭😭😭😭
چقدر مدیریت بعضی رفتارها تو خانوادهها سخخخخته .... 😭😭
(سردرد جسمیم، روحی هم شد، دیگه مگه خوابم میبره؟! )
دیگه اصلا این نوشته رو یادم رفته بود، اما امشب خدا خواست و لطف کرد، شاید در جواب تقواهایی که سعی کردم به خرج بدم و مراقب زبونم باشم بود، نمیدونم
یه صحبتی شد درباره بعضی حسرتها که تو دل آدم خیلی می.مونه و بعد مسیر رفت سمت اونجا که من بستر رو آماده ببینم برای نقل غیر مستقیم حرفم.
درباره همین استرسه. ولی بدون ذکر نام، بدون غیبت... شاید عمین تلاشمون برای غیبت نکردن بود که باز هم خدا لطف کرد، ما رو هدایت کرد تا ابنجا که گفتیم: بعضی حرفها همیشه هست، همیشه هست و اون طرف هیچوقت نمیفهمه داره خطا میکنه چون با عینک خودش داره نگاه میکنه. شاید بعد ۱۰ سال، بعد ۲۰ سال بفهمه اشتباه کرده و البته شاید باز هم نفهمه!
پس بیا نگاهمون به خودمون باشه. حسرتها هست، فراموش هم نمیشه، اما بیا به چشم امتحان به این کنایهها نگاه کنیم، که ظرفمون بزرگ بشه.
یقینا خود مادر بود که انقدر ما رو رشد داد... ممنونم مادر🌹🌹🌹