از وقتی برام از کربلا مهر آوردی،
دیگه دوست ندارم از سجده بلند شم؛
رفیق..!
من نماز نمی خوندم..
از وقتی برام از کربلا مهر آوردی،
دیگه دوست ندارم از سجده بلند شم؛
رفیق..!
من نماز نمی خوندم..
1
بعد از سه ماه آمده بود...
گفت نصفه شب میرسم،تو بخواب..
اما مگر میشد بخوابی؟
از شوق
نشسته بودم کنار سماور
*
زندگی همین است
می آیند
می روند
می مانند...
رشد آدمی
در تحمل همین حرکت هاست
همه درس میخوانند
او هم میخواند
همه به دانشگاه می روند
او هم می رود
همه گوشی نو می خرند
او هم میخرد
همه تلگرام نصب میکنند
او هم میکند
همه به دنبال کار میروند
او هم می رود
خواهشا
کمی جدای دیگران
فکر کن...
تعقل کن
شاید که لازمت نبود...
شاید...