نوشته نیمه شبی یک زن خانه دار!
بعد حدود سه ماه دارم میرم شهر خانواده همسر و حداقل ۱۰ روز نیستم. دغدغه مواد غذایی فاسد شدنی خوابو از سرم پرونده. با اینکه خیلی خسته ام و صبح بعد نماز باید بریم و توی این راه طولانی نمیشه بخوابم و همسرمو با جاده تنها بذارم.
هی توی ذهنم میاد: برنج اضافه رو کجا گذاشتم؟ فریزر....
اون یه کف دست انگور رو چیکار کنممم؟ برم تو سینی پهن کنم خشک بشه حداقل. بمونه قطعا خراب میشه.
کره بادام رو چیکار کنم؟! انقضاش نزدیکه. ای خدا کاش برده بودمش اون شب خونه داداش. حیف نیست به اون خوشمزگی بمونه؟😢 چیکارش باید کرد؟
عه راستی نون خشک ها رو ببریم. نونها رو کجا باید بذارم که قاطی زباله ها نشه؟!
هندونه باقیمونده رو که آب گرفتم و فریز کردم.
کاهو رو هم ناچارا گذاشتم فریزر! فکر نکنم سالم بمونه
تخم مرغو باید چیکار کنم؟!
هر چی کیک پختم تموم نشدن!
آخ، اضافه خامه کیک هم که هست... بریزمش تو ظرف کنار کیکا برا تو راه. حداقل اینکه درصد زیادیش خورده میشه.
کاش حداقل به هادی اینها بگم وقتی میان سر بزنن به خونه تخم مرغها رو برش دارن برا خودشون. عه راستی! اونها میان 😍 کاهو و کره رو هم بگم بردارن... حتی برنجو! البته اون رو دیگه فقط میشه شیربرنج کرد! فکر نکنم به کار دیگه ای بیاد
وای خداااا
اون یه ذره قیمه رو راستی چه کنم 😭😭
اونو دیگه فکر کنم باید بریزمش😢
*
چنان دلبستگی به ثبت وقایع دارم، که حتی قبل خواب دلم میخواد اول بنویسم، بعد بخوابم!
این مدل سفرها داستانی هستن😐😓
یاد اون وقتایی افتادم که سبزیجات و خوراکی تازه خریده بودیم و یهو سفر شهرستان پیش میومد. 🙄😑😓 مجبور میشدم شب تا صبح بیدار بمونم، مثلا کرفس ها و سبزی ها رو خرد کنم و بزارم فریزر.
ولی خب با نمکه :))
ان شاءالله که به صحت و سلامت و دل خوشی برین و بگردین نوعروس نازنینم.