گر نگاهی به ما کند زهرا...

بسم الله النور...
سلام
اینجا خلوت دل من است، با مادر (س)

کلماتی که بین‌مان رد و بدل می شود را «روزی» خودم و شما می‌دانم.
اگر بهره ای از اینجا بردید نوش روحتان
اگر هم نبردید، لطفا دعایمان کنید.

مادر شوهر

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۹:۲۷ ق.ظ

اولش،با مادر همسرم مشکل داشتم...

هم بخاطر یه سری اختلاف‌های فرهنگی و فکری، دیدگاه‌های متفاوتی که غیر قابل تغییر بود... و هم عیوبی که بعد از مدتی زندگی برای آدم آشکار میشه. ( چه عیوب من برای ایشون چه عیوب ایشون برای من) 

گاهی هم بخاطر پیش فرض‌های غلطی که از فضای رابطه عروس مادرشوهر هست، اینکه همه میگن مادرشوهره دیگه! انگار که با شمر ذی الجوشن طرفی!!  

اما هر چی که گذشت، به لطف خدا، آگاه‌تر شدم و باشعورتر... تمرکزم رو گذاشتم روی نقاط مثبت‌شون و مدام برای کارهاشون توجیه آوردم... روی خودم تمرکز کردم،روی کمال‌گرایی، روی کاهش توقعات،روی آگاهی‌هام، سیاست‌های رفتاریم و معنویتم... تازه دیدم وای این طرف ماجرا چقدر نقص داره!

  الان الحمدلله به جایی رسیدم، که دیگه خیییییلی کم ازشون می‌رنجم و حتی ویژگی‌هایی که قبلا خیلی آزارم می‌داد،الان دوست دارم! چون نگاهم عوض شده. میگم اینها باعث رشدم میشه و مدام با خودم میگم: اون مادره، مادر! مقامی که حضرت زهرا(س) داشت...اون کسیه که عمرش رو، جوونیش رو، جسم و جانش رو، برای همسر من خرج کرده. اگه اون نبود، همسر من هم نبود... 

اون کسیه که حتی اگه هییییییچ کاری نکرده باشه، ۹ ماااااه تمام زحمت حمل همسر من رو کشیده. زایمانش کرده! دردی که از هر دردی بیشتره. 
حالا چهارتا اشتباه هم کرده باشه،حالا چهارتا بدخلقی هم بکنه، مادره! مادره! 

من مگه از فردای خودم خبر دارم؟!  من به ۵۰ سالگی برسم چه جور رفتارهایی دارم؟؟ من به قدرت برسم چه جوری میشم؟؟  من چه مادرشوهری میشم؟؟

و کلا سعی کردم درکش کنم، شرایط محیطیش رو، شرایط زندگیش رو، سطح سوادش رو، همه و همه رو بهش توجه کردم تا بتونم به اندازه یه مادر دوستش داشته باشم... و الان دوستش دارم. انقدر دوستش دارم که وقتی دستهاش رو می‌بینم ذوق می‌کنم! وقتی صداش رو می‌شنوم خوشحال میشم، وقتی میریم ۱۰ روز، ۱۰ روز، خونشون می‌مونیم و دلتنگ مادرم میشم،با خودم میگم خداروشکر که این مادر هست و سرزنده است. لذت چشیدن غذای مادر،لذت اینکه چراغ خونه رو مادر روشن کنه. حالا حتی اگه دوتا تیکه هم بندازه ( که یا ازسر محبته یا از سر نگرانی یا ناشی از تفاوت فکری و نسلی)  باز دوستش دارم.  

راستش،از بهترین فواید ازدواج برای من این بوده که قدر پدر مادرها رو بیشتر می‌فهمم. و واقعا به خطاهای خودم در حق‌شون بیشتر واقف شدم.  اینکه هر کاری هم کنن، پدر و مادرن. درسته که یه سری اصول رفتاری باید همیشه و همه‌جا رعایت بشه، اون جای خودش. ولی همین که فهمیدم حق پدر مادرها خیلی بیشتر از تصورم بوده و انتظارم خیلی پایین اومده،خیلی خوشحالم. الهی شکر...

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۰/۰۱/۱۴

نظرات  (۴)

سلام

آدم باش تیکه نشنوی!خخخخخخخخخخ 

از شوخی گذشته، اگر بچه بیاری به مادر شوهرت دلرحم تر هم میشی...

 

 

 

پاسخ:
سلام
من آدمم آقا 😁 ولی خب تفاوت نگاه و تفاوت سلیقه هست دیگه...

اره، قبول دارم....

یه حدیث من دیدم نقل به مضمون پدر و مادر همسرتون رو مانند پدر مادر خودتون بدونید

 

حالا مادر شوهر به هر حال خواهر شوهر چی ؟!!!خخخ :))

مادر مادره هر کاری کنه حتی به اشتباه با جان دل میپذیریم همینطور که ایشون اشتباهای مارو مپذیرن اما خواهر شوهر !:))

پاسخ:
😁😁
اره منم در مورد خواهرشوهر همش همینو با خودم می‌گفتم😅 و میگم هنوزم 🙃🤭 باز خوبه جاری ندارم من،وگرنه اونم پروژه‌ای بود برا خودش!
من غر می‌زنم بعضا، یا با خودم یا سر شوهرم
ولی یه چندباری شرایط مشابهی برام پیش اومد که مثلاً خانواده من باعث رنجش همسرم شدن، بعد من خیلی اصلاح شدم یهو!
چون دیدم واااقعا گاهی هیچ گریزی نیست! حتی گاهی اصلا طرف قصدی نداره ها، صرفا بخاطر اختلاف فرهنگیه که دلخوری پیش میاد. بعد دیگه فهمیدم واقعا کارم خیلی خطا بوده که خودم و همسرم رو حرص می‌دادم.

می‌دونی رفیق، واقعا آخه حرص خوردنه خودمون رو پیر می‌کنه. یه حدیث شنیدم اول عید که «الهم یذیب الجسم» غصه خوردن بدن رو داغون می‌کنه. ذوب میکنه! پس برای سلامتی خودم هم که شده ترجیح میدم دنبال راهی بگردم که خودمو آروم‌تر کنم. فعلا راهم اینه که به این فکر کنم: اونها هم خانواده منن، خواهر شوهر هم، الان جزو خانواده منه. همونطور که اگه خواهر من، برادر من، یه عیبی داشته باشه، به هر حال یا تحملش می‌کنم یا یه جوری تعامل میکنم که خودم کمتر آسیب ببینم، اونم همینه دیگه... جزو صله رحم ما شده به هر حال، این خواهرشوهره😁 جزو رابطه ‌های اجباریمونه... و همین رابطه ‌های اجباری که خدا برامون چیده،هر کدوم یه پروژه تربیتی فرهنگی ویژه برای رشدمونه. رشد هم که درد داره... ☺️

اون که تیکه خواهرشوهری بود.خخخخخ

ولی کلا هضم یه سری حرفا از مادر برامون راحت تره تا مادرشوهرچون حواسمون نیست اونم دلسوزه زندگی پسرشه.

پاسخ:
آخه مشکل اینه من هضم حرفا از طرف مادرم هم برام سخت بود!
ولی در کل حرفتو قبول دارم، طبیعی هم هست تا حدی، چون ما اون ارتباط قلبی که با مادرمون داریم و باعث میشه راحت‌تر کنار بیایم رو، با مادرشوهرمون که نداریم. حالا من این ریشه رو پیدا کردم،برا همین سعی کردم این ارتباط قلبی و احساسیه رو برای خودم برقرار کنم.
۱۵ فروردين ۰۰ ، ۱۰:۰۶ امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ

بهترین سیاست درمواجهه با خانواده همسر اینه که یه گوشت در باشه یه گوشت دروازه

هرچی شنیدی رو سریع ازونور رد کنی بره، اگه اون وسط بمونه مث آب حوض میگنده

پاسخ:
وااای من فکر کنم چندد سال دیگه زمان می‌خوام بتونم به این مهارت برسم. یعنی انقدرررر که برام سخته.
هر حرفی انگار در درونم می‌پیچه مدتهااااا!!!
الان به این مرحله رسیدم که اولویت‌بندی کنم، قبلا اگه حرف همه آدم ها از دوست و آشنا و بقال سر کوچه برام مهم بوده، الان دیکه حداقل اهمیت حرف غیر خانوادم، برام کمرنگ شده خیلی.
تو بعضی چیزا خیلی مستقلم ها، یا ظاهرا کار خودمو می‌کنم،ولی از درون دچار خودخوری میشم.

واقعا خدا یه برکتی به تلاشم برسونه، میشه چندماهه هم به این مهارته رسید. یعنی تند تند آزمون‌ها رو ازم بگیره، که قوی بشم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">