یا مسبب الاسباب
سه هفته ی دیگر وعده ی کربلا دارم...
مادر رضایت داده
پدر هم...
معلم جای خودم جور کرده ام
مدیر هم پذیرفته...
کتاب بچه ها هم تمام شده..
دانشگاه گویا هفته ی آخر بودنش را می شود کاری کرد...
هزینه اش جور شد
همه ی کارها،مسئولیتها،سپردم بالاخره که خالی نماند...
بعضی ها را زودتر انجام می دهم که لنگ نماند
اما
با همه ی این ها هنوز
حس میکنم این کربلا یک امتحان است...
کربلایی که تمام عیدم بیادش بودم که می شود بشود و بطلبد؟
حالا که طلبید
یا شاید نطلبید
حس میکنم آزمون دارم می دهم....
دل خودم رضای رفتن نیست...
اسباب کشی داریم شاید
هیچ چیز مشخص نیست...
همه جا را میتوانم به هر حال راضی کنم که میگذارم و میروم اما ضرورت کربلا را...
ضرورت دارد که بخاطرش دوازده روز بروم و نباشم در خانه ای که به شدت لازمم دارد؟
میدانی بانو...
بازنشسته شدن و در خانه ماندن واقعا سخت است،مخصوصا اگر نتوانی کارهای شخصیت را انجام بدهی...
کلافه می شوی
بهانه گیر می شوی
سخت می شود وقتی عادت داری به رییس بودن و هر نظری را مبارزه ای می بینی علیه خود...
زندگیت جهنم است...
استاد می گفت ما در وهم خودمان جهنمی میسازیم که عذابمان می دهد...
او جهنمی دارد برای خودش
من هم دارم
اما شاید چون من جوانم و قابل تغییر عذابم به حد او نیست..
برای گله کردن نیامده ام
از هیچکدامشان
گرچه من بزرگ نیستم آنقدری که گله مند نشوم که بتوانم جمیل را ببینم بخوبی،در پس این بلاهای قلیل...
اما چون الگو شما هستید و ما متربی،باید که گله هایم،جمیل شوند...
می دانی عمه جان؟
فکر میکنم به هر دویشان
که چرا این دو نفر
این دو شخصیت
ولی من شدند
که من یاد بگیرم
مثلا سکوت را
مثلا ادب را
مثلا خیلی چیزها که خودتان می دانید...
قصد کردم حرف هایم نه پیش هیچ مشاوری،که تنها پیش خودت بیاورم
که راه حل جلوی پایم بگذاری...
زیاده گویی کردم...
مادری را که درست سه روزی که نبودم همسرش هم نبوده و دلش میخواسته باشد و خوش باشد و وقتی از اعتکاف حرفی زدم چنان گفت خوش بحالت که فهمیدم دلش دردناک تر از آن است که بشود سخن گفت،ترسیدم....
ترسیدم از دومین کربلا
که بگوید خوش به حالت
و پدر شرمنده که او را نبرده
و مادر غصه بخورد که نمیتواند مثل قدیم به زیارت برود
و من دق کنم که بین رفتن و نرفتن کدامیک درست است؟
شک ندارم که این کربلا یک امتحان است...
یا سیده زینب..س
کمک کنید که درست ترین تصمیم را بگیرم
من که عاقبت را نمیدانم...
عقلم می گوید مادرت واجب است
اما همان عقل میگوید اگر نروم همین مادر ناراحت می شود که تا میتوانی و جوانی و شرایط هست برو،که پشیمان می شوی...
یا حضرت زینب...س
یا خواهر حسین...ع
راهنمایم می شوید؟