مادر سلام، نوکرتان روبراه نیست
جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۱:۰۸ ق.ظ
مادر سلام...
من بیش از آنچه تصور می کردم،
بی تابم...
دست کم حالا ک هنوز نرفته
فکرش را نمیکردم که چشم هایم ببارند...
مادر
امشب همه از رخسارم
حال درونم را فهمیدند...
من از ناشکری بیزارم
و شوقی در درونم دارم
از تجربه ی این دلتنگی ها...
هر کس رنجی دارد و چ نیکو که رنج من
فراق باشد
نه چیز دیگر...
مادر
بی قرارم...
بغض دارم...
اشکبارم...
و این را به کسی جز شما
نمیخواهم بگویم...
*
گفت: یابن الشبیب....
پس بگو حال زینب(سلام الله علیها)
لحظه ی دور شدن از اربابش
چگونه بود؟
آهههه.....
آه از رنج عشقی که کشیدی بانو...
آه از درد جانسوزی که بر قلب تان نازل شد...
آه از عظمت وجودتان....
*
آرام تر شدم
من از رنج های لذت بخش بارگاه شما
که چیزی نچشیده ام...
#شب_جمعه
۹۸/۰۲/۰۶