گر نگاهی به ما کند زهرا...

بسم الله النور...
سلام
اینجا خلوت دل من است، با مادر (س)

کلماتی که بین‌مان رد و بدل می شود را «روزی» خودم و شما می‌دانم.
اگر بهره ای از اینجا بردید نوش روحتان
اگر هم نبردید، لطفا دعایمان کنید.

همه عالم فرع اند

پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۲۷ ب.ظ

چیزی ک نگرانش بودم اتفاق افتاد

اونوقتی که به همسرم بله گفتم، نمیدونستم ک همچین چیزهایی هم ممکنه پیش بیاد

اون هم انقدر زود

طول مدت محرمیت مون دو و نیم ماه بود که حدود 20 روز و در سه مرتبه، طعم فراق رو چشیدیم.

بعد از عقد هم، خیلی...! 

تلخ ترین تجربه ی زندگی من همین فراق 24 روزه ی بعد از عقدمون بود.

و هنوز به آرامش نرسیده دوشنبه شب همسرم گفت همون که نگرانش بودیم شد زهرا...

گفتم چی؟

گفت حوزه ترم تابستونه ارائه نمیده.

و این، برای همسر شهرستانی من یعنی بی جا شدن...

و برای ما یعنی فراق...

*

زاهدان که رفته بودیم، بهم گفت حاضری یه روز تو این خونه ها زندگی کنی؟ تو همچین جایی؟

گفتم بودن کنار تو برام از همه چیز مهمتره.

این اون چیزیه که من درون خودم بهش رسیدم. 

و واقعا هم بدون فکر بهش نگفتم، در و دیوارهای سیمانی اون خونه ها، گرمی هوا، و هیچ چیز دیگه رو نمیفهمیدم کنار همسرم 

و حالا هم، توی تجربه ی بیرجند رفتن مون، تو همین مرتبه ی آخر، فهمیدم که درست گفتم، فهمیدم که همه چیز در کنار همسرم رنگ می‌گیره و با نبودنش رنگ میبازه...

خلاصه که، نمیدونم تهش چی میشه ولی باور دارم که همسرم برای باهم بودن مون همه ی تلاشش رو می‌کنه. اینکه کجا میریم و چه می‌کنیم،نمیدونم....

*

اون روز بهش گفتم طاقت دوری ات رو ندارم، گفتم الان میگه قوی باش. ولی صورتش درهم رفت از ناراحتی و گفت بهش فکر نکن.

**

این مدل نوشته ها رو نمیدونم کجا بذارم.

نمیدونم.

*

اون روز به خودم گفتم ببین چه ساده، از یه دخترِ خونه، از یک فرزند، تبدیل شدی به رکن اصلی یه خانواده!

تازه بعد از عروسی این نکته رو خیلی بیشتر و بهتر میفهمم!

چقدر نیاز دارم خودم رو تقویت کنم، از هر جهت.


موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۸/۰۳/۲۳

نظرات  (۳)

چقدر خوبن اینا:)
ادامه بده لطفا و ولش نکن این نامه‌های دخترونه رو به بانو...

می‌خونم... حتی اگه نظر نذارم:)
پاسخ:
ممنون
ان شاالله
اینجا نظرمحور نیستم
راحت باش
۲۴ خرداد ۹۸ ، ۰۱:۳۶ پیـــچـ ـک
هعیییی...
غم یار و غم یار و غم یار...

همین تابستون عروسی کنید بره پی کارش...حالا جشن نگیرید...یه مهمونی ساده بسه دیگه...تهش میخواید برید زیر یه سفق...قر قمبیلش برای چیه؟
پاسخ:
هعی خواهر
من رو ک میدونی
یکبار ب همسر گفتم
یه سری دلایل آورد
فهمیدم نمیشه
و بهتره برای اذیت نشدنش
دیگه نگم.

خب شاید ایشون دارن ملاحظه شما رو می کنند البته من دلایل ایشون رو که نمی دونم ولی اگر واقعا براتون مهم نیست باز هم اصرار کنید چه بهتر که زودتر از تشریفات و مسائل ازدواج خلاص بشید و یک زندگی ساده برای خودتون بسازید
پاسخ:
بله خودم هم حس میکنم باز باید سر این مسئله باهاشون حرف بزنم
البته خب دلایل شون محدود به نیاز آمادگی مادی نبود.
مثلا نیاز به زمان داشتند برای تدارک محل سکونت. 
ویه مشکل دیگه اینه بخاطر دور بودن خانواده ها باید حتما تابستان، یا تعطیلات آخر سال باشه برنامه مون. و حتی هنوز نمیدونیم اقوام میتونن بیان یا نه! 
از طرفی نگران پدر بنده هم بودن برای جهیزیه.
در مجموع اگر خدا بخواد و عزم مون جزم بشه ان شاالله از خیلی زواید خواهیم زد. ولی در اصل خدا باید کمک مون کنه.
ما که مایلیم زودتر و ساده تر شروع کنیم.
البته در کل بگم نمیتونیم و نمیخوایم از برگزاری جشن بگذریم. بخوایم هم نمیشه! :)
ولی از زوائدش می‌زنیم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">