گر نگاهی به ما کند زهرا...

بسم الله النور...
سلام
اینجا خلوت دل من است، با مادر (س)

کلماتی که بین‌مان رد و بدل می شود را «روزی» خودم و شما می‌دانم.
اگر بهره ای از اینجا بردید نوش روحتان
اگر هم نبردید، لطفا دعایمان کنید.

من هنوز دخترتم

شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۲۸ ب.ظ

چراا بعضی خانم ها انقدرررر دوست دارن حرف بزنن؟؟

نمونه اش بنده...

البته چندساله که خودم رو خیلی محدود کردم

ولی بچه که بودم، از اینهایی بودم که یک ریییییییز حرف میزدم :)

قوه خیالم هم قوی بود

یه عالمه چیز هم میساختم و میگفتم.

بعد کم کم یاد گرفتم که بنویسم.

نوشتن رو که شروع کردم حرف زدنم کمتر شد.

کمتر

و کمتر...

الان به جایی رسیدم که به زور از زبونم حرف می‌کشن.

اماا...

خب این جلوی انحرافاتی رو گرفت، ولی خیلی هم خوب نبود.

چون من تنها شدم. چون روابط اجتماعیم ضعیف شد.

و به نوشتن واابسته شدم.

الان دوباره که همسرم همش میگه حررف بزن

یا توی جمع ها کم صحبت شدم و بقیه هی مشتاقن حرف بزنم

حس میکنم دیگه اون آدم سابق نیستم.

مریم(دوست مشاورم) بهم فهموند که من طوری ام وقتی با کسی به مشکل میخورم ازش دور میشم

نمیرم حرف بزنم

درونگرا شدم!! باورت میشه؟

اون دختری که آرزو داشتن یک دقیقه حرف نزنه:)

دختری که همه ی اقوام اتفاق نظر دارن تو حرف زدن جسور بوده و هر کدوم حداقل یه خاطره از این قضیه یادشونه.

دختری که به زبون ریختن معروف بوده.

درونگرا شده

چرا؟

چراش برام مشخصه. ولی الان موضوع اینه که زهرای درونم باز هم دلش میخواد شلوغ کنه، حرف بزنه، شیطون بشه.

شدم شبیه آدم های افسرده! 

توی جمع های دوستانه بهم میاد مسئول عقیدتی ای چیزی باشم:/

چرا؟

چون خودم رو پنهان کردم...

چون هی مراعات کردم

هی خودم رو ندید گرفتم.

**

مادر

ایجاد این وبلاگ برای آروم شدنم خیلی خوب بود

نوشته هایی ک برای شما نوشتم و خلوتی که با شما ایجاد شد برام، خیلی آرومم کرد.

میخوام برات پرحرفی کنم.

مثل بچگی هام.

میخوام بیام رو پات بشینم هی بگم بگم بگم بگم...

تو هم گوش بدی، نوازشم کنی...

و باز هی بگم...

خیییلی حرف دارم...

مامان، مادر

مامان اربابم...

عزیز من...

مهربانو جانم...

چقدر توی این مدت لازم دارم که زهرایی بشم،که باز تو آغوش شما خودم رو حس کنم.

اصلا همه ی دخترا باید بیان خونه شما،من که خیلی بیشتر.

حال خوبم رو خریداری مادر؟

میخوام بقیه عمرم رو پیشت باشم

اگه زمین خوردم پاشم زود ببینم اینجایی نه اشکم بگیره نه هیچی، پررو تر از قبل باز هم حرکت کنم. 

میخوام فقط کنار تو،آینده رو ببینم.

فقط محبت تو رو ببینم.

میخوام دیگه به هیچی فکر نکنم.

مامان

مادر

مآدر من...


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۳/۲۵

نظرات  (۲)

۱۲ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۰۱ دخترِ بی بی

هشتک همزاد پنداری

پاسخ:
عزیزمم 💗

ولی من دارم اون حالمو تغییر میدم دیگه...

۱۲ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۰۹ دخترِ بی بی

ولی من از یه ادم پررررررررحرف شدم تبدیل شدم به یک ادم بی حرف

اذیت میشم واحساس تنهایی میکنم و حرف هام تلنبار میشه تو دلم ولی برکات داشته برام

در جمع که واقعا سکوت گاهی بهتره ولی در مورد خودم فهمیدم حتی به نزدیک ترین فرد زندگیم هم نباید هر حرف دلانه ای رو بگم

چون خیلی تبعات دادم بابتش . خیلی اذیت شدم

 

ولی شما چون شرایطتت فرق میکنه اره باید تغییر بدی ان شاالله

پاسخ:
سلام دوباره
اره برکت زیاده
و منم به همون نتیجه که شما رسیدی، رسیدم...
حقیقته...
برای همه هم هست....

تغییر از ابن جهته که دیگه می‌دونم باید چقدر رو آدم ها حساب کنم
پس به همون اندازه باهاشون حرف میزنم. نه سکوت سکوت نه پرحرفی بی قاعده و راحتی مطلق در گفتن...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">