گر نگاهی به ما کند زهرا...

بسم الله النور...
سلام
اینجا خلوت دل من است، با مادر (س)

کلماتی که بین‌مان رد و بدل می شود را «روزی» خودم و شما می‌دانم.
اگر بهره ای از اینجا بردید نوش روحتان
اگر هم نبردید، لطفا دعایمان کنید.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادگاری» ثبت شده است

با اینکه تابحال خیلی سفر رفتم، سفر بدون خانواده هم کم نداشتم و توی سفرهام مشهورم به سبکباری، اما یه حال غریبی دارم الان.
انگار دلم می‌خواد همه خونمون رو بذارم تو چمدونم.
کتاب هام، لباس هام، کارهای هنریم، تفریحاتم، گل هامون، خوراکی های دوست داشتنیم... همه چیز!
با اینکه خیلی منتظر بودم که امروز برسه،
اما دل آشوبم...
بخاطر چیزهایی که جا میذارم
و بیشتر از اون،
انگار دلم میگه کاش چند روز دیگه هم فرصت بود، فریزر رو سبک می‌کردم، کاش فلان غذا رو هم درست کرده بودم، کاش خیاطی هام رو جلو برده بودم، کاش یکم بیشتر فرصت داشتم برای زندگی کردن....

آخه میدونین؟ احتمال داره که این روزها، روزهای آخر زندگی من تو خونه مامان بابام باشه...
این روزهای تنهایی و دل نگرانی مامان، که باهم تلاش می‌کردیم حالش رو بهتر کنیم، تو دلم میگم که ای کاش وقت بیشتری کنار هم صرف کرده بودیم....

یا للعجب از مرگ!!
کوچ همیشگی بی برگشت...!!

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۶:۱۲