گر نگاهی به ما کند زهرا...

بسم الله النور...
سلام
اینجا خلوت دل من است، با مادر (س)

کلماتی که بین‌مان رد و بدل می شود را «روزی» خودم و شما می‌دانم.
اگر بهره ای از اینجا بردید نوش روحتان
اگر هم نبردید، لطفا دعایمان کنید.

بسیار سفر باید

چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۶:۱۲ ق.ظ

با اینکه تابحال خیلی سفر رفتم، سفر بدون خانواده هم کم نداشتم و توی سفرهام مشهورم به سبکباری، اما یه حال غریبی دارم الان.
انگار دلم می‌خواد همه خونمون رو بذارم تو چمدونم.
کتاب هام، لباس هام، کارهای هنریم، تفریحاتم، گل هامون، خوراکی های دوست داشتنیم... همه چیز!
با اینکه خیلی منتظر بودم که امروز برسه،
اما دل آشوبم...
بخاطر چیزهایی که جا میذارم
و بیشتر از اون،
انگار دلم میگه کاش چند روز دیگه هم فرصت بود، فریزر رو سبک می‌کردم، کاش فلان غذا رو هم درست کرده بودم، کاش خیاطی هام رو جلو برده بودم، کاش یکم بیشتر فرصت داشتم برای زندگی کردن....

آخه میدونین؟ احتمال داره که این روزها، روزهای آخر زندگی من تو خونه مامان بابام باشه...
این روزهای تنهایی و دل نگرانی مامان، که باهم تلاش می‌کردیم حالش رو بهتر کنیم، تو دلم میگم که ای کاش وقت بیشتری کنار هم صرف کرده بودیم....

یا للعجب از مرگ!!
کوچ همیشگی بی برگشت...!!

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۹/۰۲/۱۰

نظرات  (۱)

۱۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۴۵ پلڪــــ شیشـہ اے

روزهای و حتی یک ماه قبل از عروسی خیلی روزای غریب و بغض داری هستند.

هیچ وقت پریشونی اون روزامو فراموش نمیکنم.

ان شاءالله که بهترین و آروم ترین زندگی رو داشته باشید عزیزدلم. از این به بعد محبت هایی که به اطرافیانت داری یه جور دیگه ای میشن.

پاسخ:
ای جانم...
یه حس کنده شدن، دور شدن، عوض شدن!

حالا ما که اصلا عروسی مون معلوم نیست، حس و حالم عجیب تره
ممنووون رفیق

اره آدم بیشتر قدر میدونه!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">