گر نگاهی به ما کند زهرا...

بسم الله النور...
سلام
اینجا خلوت دل من است، با مادر (س)

کلماتی که بین‌مان رد و بدل می شود را «روزی» خودم و شما می‌دانم.
اگر بهره ای از اینجا بردید نوش روحتان
اگر هم نبردید، لطفا دعایمان کنید.

۳۰ مطلب با موضوع «مادر، دختری» ثبت شده است

هر وقت کم میارم
و کارد به استخونم میرسه
وقتی که شرایط جوری میشه که انگار دیگه نمی تونم تاب بیارم،
یاد تو می افتم...

همین یکی دو روز پیش بود
یاد اون شب افتادم
که قلبم از شدت اندوه فشرده بود و رفته بودم آشپزخونه تا به غذا سر بزنم
سکوتی که به ناچار راه سخن رو بسته بود،
من رو به یاد اون فراز نوحه انداخت:
«به اسمت قسم،
تو قلبم حرم داری...»
بغضم سنگین شد،
ذهنم ادامه ی نوحه را خوند:
«دوستت دارم و
می دونم، دوستم داری...»

و سیل اشک بود که می بارید...
عشقی بود که جوشید...
تو مادر(س) رو تو قلبت داری زهرا...
باهاتون حرف زدم...
یه حال مادرانه ای قدرت بهم داد
یه حالی که میگفت تا وقتی خوب باشی مادر کنارته...تو قلبته...تو قوی هستی،می تونی...
*
خیلی زیباست
اون شدت غم،گرفتگی،ناراحتی
میرسه به عشق....
دلتنگی هات قشنگ میشن
غم هات خواستنی میشن
اصلا باید ناز این غم ها و دلتنگی ها رو کشید
نه اینکه حتما شرایطت سخت بشه تا برسی به اون حال، نه
انقدری غم هست تو جهان
که اگه آدمی لطیف بشه،
روی قلبش می شینه
از اون هایی که میگن:
«غمت در نهان خانه ی دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند....»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۷:۰۱

السلام علیک یا اماه...

این روزها

حال تو

و کودکان تو

و همسر دلاور تو

خوب نیست...

حال خانه و در شکسته اش هم...

حال آسیاب خانه و تنور گرم نانتان...

حال بستر تو خوب نیست...

و چه تعجبی دارد اینکه من،

اینجا،

قرن ها دورتر

 با کیلومترها فاصله از آن کوچه

غمبار و عزادارت باشم...

که تو مادر تمام هستی و رمز خلقتی

و کائنات،

 در عزای تو

 غمگینند و سوگوار...


مادر جانم...

چه حسرت عظیمی بر دل شانه ی زینبت هست

که حالا بازوی لطیف تو

توان بر دست گرفتن آن را ندارد...

و بر دل جاروی خانه تان
و بر دل ظرف های گلی و تسبیح مبارکتان...
که حالا زهرای خدا
نمیتواند مثل روزهای قبل اتفاق....

شاید هم توانش باشد...

من نمیدانم

اگر بانویی باردار بین بین در و دیوار باشد

و چهل مرد جنگی آن طرف

چه میشود...

شما که مادر شجاع ما هستید اما ما شاید

همان لحظه ی اول از هراس این هجوم،

جان می دادیم...

دیگر نیازی به آن لگد نبود...

دیگر نیازی به مسمار در نبود...

دیگر نیازی به غلاف شمشیر

و کشیدن طناب کینه ی علی...ع

آهــــ

مگر یک بانوی باردار

که محزون تنهایی امامش است...

چقدر میتواند این دردها را

یک تنه به جان بخرد...


آه مادر.....س


بدون شک قیاس تو و هر بانوی دیگری بی اساس است اما...
تو که بودی زهراجان...س
تو که بودی...

ذهن نوشت: قال علی علیه السلام المرأة ریحانة لیست بقهرمانة...
:((
چه کردند با ریحانه ی علی...چه گذشت بر دلت مادر...که چه زود پرکشیدی...






۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۱۴

شال سبزی را که از تو نشان است

بر شانه میگذارد

و آرام و باوقار

آن گونه که شما حظ ببری

با پای برهنه و مجروح

راه مزار پسر زیبارویت را در پیش بگیرد...

بغضی در گلو دارد و عشقی در دل

آه مادر...

دل تنگم برای عطر ناب حرم ارباب....

آرام جانم...

این سومین دیدار

چقدر شیرین و وصف ناشدنی بود...

و چه ناب است جمله ی زینب تان...

که هر چه سخت تر و تشنه تر و داغ دار تر و متالم تر به حسین برسی

زیباتر است و چه عشقی 

چه عشقی

چه عشقی جانانه مثل فدای شما شدن است مادر...س

 

ای به قربان خاک قدم های والاترین مادر هستی...زهرای خدا...

می شود باری

شب جمعه

نگاهم کنی 

و به محضر خویش

بخوانی ام؟

ای مادر حسین...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۱۲:۵۴

سلام
دیشب را با ذکر نامت گریه کردم
مادرانه سرودم
حسینی جان گرفتم
شما تمام احتیاج من،نماز من،نیاز من...تمام هستی منید....
از هر کسی زنده تر و جاری تر در بطن زندگی ام...
مادر...س امروز،یکشنبه روز زیارت شما و پدرم علی است...
اما اجازه میخواهم تا قدری با اباعبدالله سخن بگویم...
اربابی که خانواده اش اکنون باید کوفه باشند...
درد دارد بدون حسین شدن..درد دارد ازحسین جداشدن...درد دارد در شهری که علی بود،با نام زین اب خطاب شوی اما.....
ارباب این روزها تمام زندگی ام
گره خورده به زینب و تمام اهلتان...
به علی اوسطتان که روز عاشورا،آن روز هولناک ذبح عظیم،در تب می سوخت تا ولایت برقرار و جاری بماند تا اکنون...
ارباب...این هجمه ی دردهای بی پاسخ....این قعر ظلمت مردمان عصر تو و عصر ما...که هنوز نتوانسته لایق رشد باشد با آفتاب ولایت...چقدر بر پسر مهربانتان سنگین است...
راستی ارباب...
مقتل های می گویند: الشمر جالس علی صدره....
نکند
من
کاری کنم که بر سینه ی امام زمانه ام
سنگینی کند....

آه...
ای مقتدای ما
می شود
مثل ابالفضلت
بصیر و باوفایمان کنی؟

دور از تو شدن
عین بدبختی است....
خودتان یادمان دادید...
شقی من خالفکم
و سعد من اطاعکم....

اربااب...
ما را دریاب...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۷:۳۴

سلام مادرجان
زنگاری دلم گرفته بود...
گفتم شاید با یادتان رو به راه شوم
خواستم باز هم بروم در حال و هوای حسین تان...
اما نمیدانم چرا صوت های گوشی ام رفت سراغ مادرانه ها...
رفت درست بین در و دیوار...
آخ مادر...
کاش روزی برسد که من هم...شبیه شما...مثال کوچک و حقیری از شما
فدایی ولایت و امام زمان شدن را درک کنم...
با تمام وجودم....

مادر...س
خودت مراقبم باش...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۶:۲۷

لحظه لحظه نفس کشیدن
تحت حریمی که منتسب باشد،
به حضرت زهرا..س
مادر پاکی ها و زیبایی ها

چقدر دلنشین است...

مادرجان
حیا و حرمت و حریم مادرانه ی تو
بر سرمان مستدام
که ما جز این
تحفه ای جانانه نداریم....

*


#یا زهرا سلام الله علیها
#دلنوشته
به مناسبت روز حجاب و عفاف

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۰۸:۲۹