نیت مادرانه
من همیشه تو ذهنم و قلبم این بوده که کاش بچه اولم دختر باشه، هم چون که عشق دختر و لطافت و محبت و ظرافت وجودشم، هم چون احساس میکنم تو فضای خونه راحتترم، هم که احساسم اینه اگه بچه اولم دختر باشه، راحتتر میتونم به بچههای بعدی فکر کنم و شاید زودتر بتونم از تک فرزندی عبور کنم، چون دخترها حس همکاری و همدلی دارن و انگار تو ذاتشون مادری کردنه.
اما امسال محرم، یه پسر کوچولویی از آشنایان رو دیدیم که ما شاالله، چون پدرش از فعالان مسجدی و هییتیه و خداروشکر همیشه پسرش رو با خودش میبره، این فسقل بچه چنان مداحی خوندنی بلد بود و چنان حرفهای سینه میزد که اشک و شوق و عشق و شورت همه با هم قاطی میشد... خیلی لذت بردم از این علاقه... یک لحظه خیلی قوی دلم خواست یه پسر داشته باشم که با باباش بره هیئت، و هیئتی بشه...
البته شما دوستهای من هستید، میدونین که فقط سینه زن بودن ملاک هئیتی بودن نیست در نظرم و نیازی به توضیحات فلسفی نیستش دیگه!
*
بچه که بودم، به دو دلیل، دوست داشتم پسر باشم: یکی اینکه بتونم برم تو دسته و زنجیر بزنم و کلا بتونم اونقدر پرشور سینه بزنم و کیف کنم. و همیشه هم شاکی بودم از خانمها که خیلی بیحالن. ( البته الان چندسالیه شکرخدا هیئت خانم ها هم اکثر جاها، تو تهران و برخی شهرستانها حتی، پر شور شده)
دومین دلیلش هم این بود که برم نونوایی 😄😅 مخصوصا اگه وقتی برسیم که تازه دارن خمیر آماده میکنن. چون عاشق دیدن این فرایند پخت نان بودم 😍🥰
اما الان، به هزاران دلیل، خیلی خیلی خیلی، خوشحالم از زن بودنم...
امیدوارم بتونم این حس رضایت از جنسیت رو، به بچههام هم یاد بدم