گر نگاهی به ما کند زهرا...

بسم الله النور...
سلام
اینجا خلوت دل من است، با مادر (س)

کلماتی که بین‌مان رد و بدل می شود را «روزی» خودم و شما می‌دانم.
اگر بهره ای از اینجا بردید نوش روحتان
اگر هم نبردید، لطفا دعایمان کنید.

۲۲ مطلب با موضوع «خودمونی‌ها» ثبت شده است

سر شب نشسته بودم مثل این گرسنه ها، مدام تو نرم افزار آشپزی، دنبال غذاهای جدید می‌گشتم که توی برنامه هفتگیم اضافه کنم...
شب بنا بود یه غذایی بخوریم که تو یخچال نگاه کردم دیدم مواد اولیه اش رو نداریم، یعنی کمه... دنبال یه گزینه دیگه می‌گشتم برای شام، ولی هر چی که میشد توی دو ساعت درستش کرد، می‌دیدم یه چیز واجبی از مواد اولیه اش رو نداریم...
یکمی خشم از این وضعیت موجود ته ته دلم نشسته بود و با خودم می‌گفتم: بعله! که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها...
زندگی همیشه خوشگل نیست، بالا پایین داره، آدم ها رو موقع سختی ها باید شناخت،حواست باشه که تو سرازیری زندگی اگه همراه باشی هنره...
دوباره نفسم می‌رفت سراغ خوشمزه ها و دلم میخواست... سر ظهر وقت ناهار یهو دلم هوای تیکه گوشت گنده ای رو کرد که موقع خرد کردنش دلم میخواست همینجوری درسته بپزمش ولی باید قدر گوشت قربونی رفیق همسر رو میدونستم و برای خورشت های مهم و مهمونی، تکه اش می‌کردم و میذاشتم فریزر.
یاد حرف سخنران هیئت دو شب پیش افتادم که گفت بدن های ما لوسه، روح ماها آبدیده نشده است، تقی به توقی می‌خوره غر می‌زنیم میگیم خدا چه وضعشه، میگیم تا حاجتمو ندی دیگه نماز نمیخونم، میگم چرا من، چرا بلا؟ ولی نگاه کن حضرت زینب، بعد اون همه بلا، شب عاشورا، نماز شبش رو هم خوند! این یعنی حسن ظن داشتن به خدا، نگفت خدا، خیلی بدی، من چطوری یه نفره اینهمه مشکلو تاب بیارم، تو نمی‌فهمی چرا که یه زن نمیتونه اینهمه داغ بچشه یه جا! سختش شد، ولی سر خدا غر نزد، بازم سر روی سجده گذاشت، بازم گفت خدایا تو فهیمی، تو میدونی، تو حتما خیرمو میخوای... همینجور که بین غذاها می چرخیدم و با خودم حرف می‌زدم، در خونه رو زدن. همسرم که مشغول درس بود رفت جلو در و گفت یه خانمه، خودت برو. چادر روی سرم گذاشتم و رفتم دم در...
یه کاسه آبگوشت پر چرب توی سینی گرفت مقابلم و گفت عقیقه است، خودم پختم، بهداشتیه کامل... برداشتم، اومدم خالی کنم تو ظرف، دیدم یه تیکه خیلی بزرگ گوشت، ته ظرفه... یه تیکه ای بزرگتر از اونی که ظهر هوسش کردم...
ذوب شدم، تموم شدم، آب شدم از اینهمه توجه خدا!
خدا داره بهم میگه: من روزیت رو میدم!! یه بار تو دست همسرت، یه بار تو دست همسایه، یه بار میذارمش تو دست دوستاتون، منم که روزیت رو میدم!
حسن ظن داشته باش بهم...
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۹ ، ۰۰:۳۶
(این نوشته برای فروردین امساله، خیلی دوستش دارم و تابحال بارها به ذهنم زده منتشرش کنم، قسمت الان بود)


از شغلم استعفا دادم
اما چیزی از ارزش من کم نشد
چون هویت من تنها توی اون شغل خلاصه نمیشد و من، وظایف ارزشمند دیگه ای هم دارم...
دارم فکر می‌کنم اینکه تغییر رشته دادم و از اول نرفتم انسانی هم حتی برام خوب بوده! این دانشی که از زیست های دبیرستان از فیزیک از شیمی و از ریاضی عزیز بدست آوردم با نمرات خوب، توی زندگیم موثره.
علاقم به «زیست» شد جرقه ی ادامه مطالعاتم و خوبیش اینه که وقتی یه مقاله پزشکی میخونم یه سری اصطلاحات متداول رو میفهمم واقعا.
تمرکز زیادم روی ریاضی، فهم من رو در منطق افزایش داد و تونستم به نسبت بچه های انسانی خیلی موفق تر منطق و فلسفه رو هضم کنم.... اصلا ریاضی ذهن رو باز می‌کنه.
و فیزیک و شیمی هم به نوبه خودشون، توی فهم جهان هستی کمکم کردن...
هر کدوم از درس ها و کتاب های کوچولوی انسانی، عربی اش، ادبیاتش، اقتصاد و جامعه شناسی و روان شناسی....
هر کدوم یه بخشی از باورها و نوع نگاه من به زندگی شدن...و پیش زمینه ای برای مطالعه بیشتر
تاریخ و جغرافیا هم....
نمیگم از همه کتابهای درسی راضیم، دارم میگم خوب بود که زندگی من، اینجوری پیش رفت... و راضی ام از اینکه هر دو رشته رو خوندم.
همونطور که حالا راضیم از اینکه بعد از گرفتن کارشناسی عربیم، به اون چیزایی که میخواستم شصت درصد، رسیدم.
فهم قرآن و حدیثیم افزایش پیدا کرده و فهم ادبیم...
میخوام بگم راضی ام، راضی ام که الان بعد خوندن کتابهای عربی و ترجمه متن ها و هم نشینی با شعرای طول تاریخ، رفتم دنبال علاقه ی ذاتی دیگرم....
«مطالعات روانشناسی»
و هر آدمی رو با گذشته و حالش می بینم، تا بهتر «رفتار» کنم و بیشتر درکش کنم...

و دارم فکر میکنم من برای مهم ترین و حساس ترین و ارزشمندترین شغلم
به تمام اینها احتیاج داشتم...
من برای «مادر» شدن
به تمام این مجموعه ی مختلف و پراکنده،
نیازمندم...
و راضی ام
از تمام راه هایی که واردش شدم و غرقش نشدم...
چون از اولش هم هدف گذاری من برای تخصص،
«مادری» بود....

۹۹.۱.۲۲

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۹ ، ۱۱:۱۹

چند شبه که درست خوابم نمی بره...
کلی فکر توی سرم میاد
ولی فرداش، یا کسلم، یا تشنه ی خوابی که شب قبل ناقص مونده...
انگار دلم می‌خواد بیدار باشم تا وقتی میتونم، همسرم رو نگاه کنم... که فردا وقت تنهایی، نگم چقدر کم دیدمش...
اصلا برای همینه هر شب خداروشکر می‌کنم برای خوبی های زندگی، می‌ترسم نکنه غر بزنم... چون خیلی ها مشکلاتی دارن که خیلی سخته... در حالی که من این روزهای خوش و حتی غم هایی که دارم، آرزوهای دیروزم بوده...
روم نمیشه که از غمی حرف بزنم،من خوشم، آرومم، شاکرم...
فقط یکم دلم گرفته...
احساس می‌کنم خیلی کمه زمانی که طی روز همدیگه رو می بینیم...
فردا مهمون دارم، پس فردا هم، دیگه دارم یاد می گیرم کارهام رو تا ظهر انجام بدم، تا حداقل وقتی که همسرم میاد، با آرامش، ببینمش.
هیچ مشکلی با خانه داری ندارم، با اینکه هر روز غذا درست کنم و بعد بازهم ظرف جمع بشه... دیگه احساس می‌کنم شکرخدا بعد همه چالش های مجردی، خونه داری برام عادی شده....
خیلی هم خوبه که فرصت مطالعه دارم و دیگه هیچ شغل اجباری ای ندارم که بخاطرش صبح زود همه ی نشاطم رو ببرم و با پژمردگی برگردم خونه.
نه! همه چیز ، اونجوره که آرزوش رو داشتم...

اما هنوز یه چیز کمه....
یه چیزی که نمیدونم چیه...
یه چیزی که نمیدونم از کجا گیر میاد...
شاید همون چیزی باشه که نوجوونیام، تو مسجد امام حسین، دلم رو شاد میکرد
یا اون کسی که تو دل سختی ها، نازم رو میخرید و آرومم می‌کرد...

بهش نیاز دارم...
خیلی بهش نیاز دارم...
به خودش...
خود خود خودش.....😭

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۹ ، ۱۴:۰۶

بعد حدود سه ماه دارم میرم شهر خانواده همسر و حداقل ۱۰ روز نیستم. دغدغه مواد غذایی فاسد شدنی خوابو از سرم پرونده. با اینکه خیلی خسته ام و صبح بعد نماز باید بریم و توی این راه طولانی نمیشه بخوابم و همسرمو با جاده تنها بذارم.
هی توی ذهنم میاد: برنج اضافه رو کجا گذاشتم؟ فریزر....
اون یه کف دست انگور رو چیکار کنممم؟ برم تو سینی پهن کنم خشک بشه حداقل‌. بمونه قطعا خراب میشه.
کره بادام رو چیکار کنم؟! انقضاش نزدیکه. ای خدا کاش برده بودمش اون شب خونه داداش. حیف نیست به اون خوشمزگی بمونه؟😢 چیکارش باید کرد؟
عه راستی نون خشک ها رو ببریم. نونها رو کجا باید بذارم که قاطی زباله ها نشه؟!
هندونه باقیمونده رو که آب گرفتم و فریز کردم.
کاهو رو هم ناچارا گذاشتم فریزر! فکر نکنم سالم بمونه
تخم مرغو باید چیکار کنم؟!
هر چی کیک پختم تموم نشدن!
آخ، اضافه خامه کیک هم که هست... بریزمش تو ظرف کنار کیکا برا تو راه. حداقل اینکه درصد زیادیش خورده میشه.
کاش حداقل به هادی اینها بگم وقتی میان سر بزنن به خونه تخم مرغها رو برش دارن برا خودشون. عه راستی! اونها میان 😍 کاهو و کره رو هم بگم بردارن... حتی برنجو! البته اون رو دیگه فقط میشه شیربرنج کرد! فکر نکنم به کار دیگه ای بیاد
وای خداااا
اون یه ذره قیمه رو راستی چه کنم 😭😭
اونو دیگه فکر کنم باید بریزمش😢
*

چنان دلبستگی به ثبت وقایع دارم، که حتی قبل خواب دلم میخواد اول بنویسم، بعد بخوابم!





۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۰۴





بله، این مطلب در اینستا منتشر شده و متنش هم همینه که می بینید😊

صرفا بخاطر این کامنت اول و پاسخی که بهش دادم و واقعا دغدغمه اینجوری مطلب گذاشتم براتون😊

تازه بعدم متوجه یه غلط املایی توی متن شدم که درستشو به شما میگم،

متن اصلیم این بوده: تازه اون موقع وسعم به خرید کتابخونه نمیرسید و همین کتابهامم بی جا بودن

ولی بعد دیدم این جمله رو دوست ندارم توی اینستا بگم، تغییرش دادم ولی کلمه «وسعم» جا موند.

اینم از معایب مطلب تصویری! حالا اگه کپی کرده بودم یک کلمه فقط پاک می‌کردم و تمام میشد😁

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۲۰
از دست هم ناراحت شده بودیم

من از بی انصافی اون و اون از خطای من
کمی باهاش حرف زدم تا بفهمه چقدر ناراحتم. فایده نداشت.
به خودم گفتم زهرا مثل کنه نشو، الان هردوتون به هم ریخته اید نیاز به فرصت دارین. اصلا اگه حس می‌کنی اینجا باشی بهش گیر میدی و بدتر میشه یا حرص میخوری، پاشو برو.
رفتم...
توی ذهنم هی داشتم به خودم حق می دادم و می‌گفتم من مگه چه خطایی کردم که باید اینطوری زیر سوال برم؟
(لابد اون هم فکر می‌کرده مگه من صد دفعه نگفتم این خطا برای من غبر قابل هضمه چرا زهرا باز تکرارش میکنه، یعنی من مهم نیستم براش؟)
ظرف ها رو کف مالی می‌کردم و زیر شیر آب، غصه هام رو با جرم روی ظرف ها آب می‌کشیدم....
کمی خنک شده بودم.
قرآن رو برداشتم و چادر رنگی، دور از چشم مامان و چشم همسر یه گوشه ی گوشه نشستم و تمام درددل هامو با خودم می‌گفتم و توده ای از غم توی گلوم بود.
قرآن رو از جایی که اون بار خونده بودم باز کردم همینجوری میخوندم آیه ها رو بدون اینکه اصلا توجهی داشته باشم، تو دلم مشکلمو با خدا میگفتم، تا رسیدم به این آیه و انگار، تازه توجهم به آیات جلب شد:

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۱:۳۱