گر نگاهی به ما کند زهرا...

بسم الله النور...
سلام
اینجا خلوت دل من است، با مادر (س)

کلماتی که بین‌مان رد و بدل می شود را «روزی» خودم و شما می‌دانم.
اگر بهره ای از اینجا بردید نوش روحتان
اگر هم نبردید، لطفا دعایمان کنید.

بهم اعتماد کن!

جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۹، ۱۲:۳۶ ق.ظ
سر شب نشسته بودم مثل این گرسنه ها، مدام تو نرم افزار آشپزی، دنبال غذاهای جدید می‌گشتم که توی برنامه هفتگیم اضافه کنم...
شب بنا بود یه غذایی بخوریم که تو یخچال نگاه کردم دیدم مواد اولیه اش رو نداریم، یعنی کمه... دنبال یه گزینه دیگه می‌گشتم برای شام، ولی هر چی که میشد توی دو ساعت درستش کرد، می‌دیدم یه چیز واجبی از مواد اولیه اش رو نداریم...
یکمی خشم از این وضعیت موجود ته ته دلم نشسته بود و با خودم می‌گفتم: بعله! که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل ها...
زندگی همیشه خوشگل نیست، بالا پایین داره، آدم ها رو موقع سختی ها باید شناخت،حواست باشه که تو سرازیری زندگی اگه همراه باشی هنره...
دوباره نفسم می‌رفت سراغ خوشمزه ها و دلم میخواست... سر ظهر وقت ناهار یهو دلم هوای تیکه گوشت گنده ای رو کرد که موقع خرد کردنش دلم میخواست همینجوری درسته بپزمش ولی باید قدر گوشت قربونی رفیق همسر رو میدونستم و برای خورشت های مهم و مهمونی، تکه اش می‌کردم و میذاشتم فریزر.
یاد حرف سخنران هیئت دو شب پیش افتادم که گفت بدن های ما لوسه، روح ماها آبدیده نشده است، تقی به توقی می‌خوره غر می‌زنیم میگیم خدا چه وضعشه، میگیم تا حاجتمو ندی دیگه نماز نمیخونم، میگم چرا من، چرا بلا؟ ولی نگاه کن حضرت زینب، بعد اون همه بلا، شب عاشورا، نماز شبش رو هم خوند! این یعنی حسن ظن داشتن به خدا، نگفت خدا، خیلی بدی، من چطوری یه نفره اینهمه مشکلو تاب بیارم، تو نمی‌فهمی چرا که یه زن نمیتونه اینهمه داغ بچشه یه جا! سختش شد، ولی سر خدا غر نزد، بازم سر روی سجده گذاشت، بازم گفت خدایا تو فهیمی، تو میدونی، تو حتما خیرمو میخوای... همینجور که بین غذاها می چرخیدم و با خودم حرف می‌زدم، در خونه رو زدن. همسرم که مشغول درس بود رفت جلو در و گفت یه خانمه، خودت برو. چادر روی سرم گذاشتم و رفتم دم در...
یه کاسه آبگوشت پر چرب توی سینی گرفت مقابلم و گفت عقیقه است، خودم پختم، بهداشتیه کامل... برداشتم، اومدم خالی کنم تو ظرف، دیدم یه تیکه خیلی بزرگ گوشت، ته ظرفه... یه تیکه ای بزرگتر از اونی که ظهر هوسش کردم...
ذوب شدم، تموم شدم، آب شدم از اینهمه توجه خدا!
خدا داره بهم میگه: من روزیت رو میدم!! یه بار تو دست همسرت، یه بار تو دست همسایه، یه بار میذارمش تو دست دوستاتون، منم که روزیت رو میدم!
حسن ظن داشته باش بهم...
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۹/۱۰/۱۲

نظرات  (۱)

۱۴ دی ۹۹ ، ۰۶:۵۳ پلڪــــ شیشـہ اے

چه حسی داشت ...

ای جان دلم ...

پاسخ:
☺️ حس توجه خدا
حس سوگلی شدن واسه یه مقام خیلی بالا ☺️
همه ما سوگلی خدا هستیم....
همه چیز عالم متوجه ماست ولی ما توجه نداریم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">