گر نگاهی به ما کند زهرا...

بسم الله النور...
سلام
اینجا خلوت دل من است، با مادر (س)

کلماتی که بین‌مان رد و بدل می شود را «روزی» خودم و شما می‌دانم.
اگر بهره ای از اینجا بردید نوش روحتان
اگر هم نبردید، لطفا دعایمان کنید.

۳۰ مطلب با موضوع «مادر، دختری» ثبت شده است


از امشب
غم های حضرت زهرا سلام الله علیها
چقدر زیاد میشه...
چقدر بعد از امشب
غربت،
به خانه ی حضرت زهرا میاد
غدیری که فراموش شد
دختر رسول خدا سیلی خورد
و مردم از ولایت امام معصوم
محروم شدند...

این برای کسانی که همه زندگیشون

برای هدایت مردمه

خیلی دردناکه،

امشب فقط شب بی پدری نیست

شب رحلت آخرین رسول خدا است...


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۹ ، ۲۰:۱۰

قبلا دنبال مناسبت بودیم، ولی این روزها دیگه فقط نشسته بودم ببینم خدا چه روزی رو برای ما کنار گذاشته...

پنجم مرداد ۱۳۹۹
 زندگی ساده ما، با یه مهمونی خونگی، شروع شد...
۸ تا خانم
۸ تا آقا
که با خودمون شدیم #۱۸ نفر....

«الحمدلله علی کل نعمة»



۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۴۵
از دست هم ناراحت شده بودیم

من از بی انصافی اون و اون از خطای من
کمی باهاش حرف زدم تا بفهمه چقدر ناراحتم. فایده نداشت.
به خودم گفتم زهرا مثل کنه نشو، الان هردوتون به هم ریخته اید نیاز به فرصت دارین. اصلا اگه حس می‌کنی اینجا باشی بهش گیر میدی و بدتر میشه یا حرص میخوری، پاشو برو.
رفتم...
توی ذهنم هی داشتم به خودم حق می دادم و می‌گفتم من مگه چه خطایی کردم که باید اینطوری زیر سوال برم؟
(لابد اون هم فکر می‌کرده مگه من صد دفعه نگفتم این خطا برای من غبر قابل هضمه چرا زهرا باز تکرارش میکنه، یعنی من مهم نیستم براش؟)
ظرف ها رو کف مالی می‌کردم و زیر شیر آب، غصه هام رو با جرم روی ظرف ها آب می‌کشیدم....
کمی خنک شده بودم.
قرآن رو برداشتم و چادر رنگی، دور از چشم مامان و چشم همسر یه گوشه ی گوشه نشستم و تمام درددل هامو با خودم می‌گفتم و توده ای از غم توی گلوم بود.
قرآن رو از جایی که اون بار خونده بودم باز کردم همینجوری میخوندم آیه ها رو بدون اینکه اصلا توجهی داشته باشم، تو دلم مشکلمو با خدا میگفتم، تا رسیدم به این آیه و انگار، تازه توجهم به آیات جلب شد:

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۱:۳۱

مادر سلام....

این روزا پر از دل نگرانی ام

برای صد مدل موضوع...

لطفاً از اون مدل آرامش ها که وسط طوفان هم دلگرم و آرومی، بهم بدین...

خیلی نیاز دارم بهش....

مادرانه برام دعا کنبن.

من می ترسم...

ممنون⁦❤️⁩

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۳۵

می‌خوام بنویسم مادر

که صبرم بهتر شده

عاقل تر شدم

و البته...

ترس هام کمتر...

 

به خودم حق میدم که اونقدر ناراحتی کرده باشم

یعنی...

طبیعی می دونمش...

 

و از خودم و خدا تشکر می کنم که این بار، خیلی خوش رفتارتر بودم...

 

دومین فراق ما دقیقا 24 روز طول کشید...

ولی من نهایتا دو سه بار بی تابی شدید کردم...

 

و خداروشکر...

که این فراق ها

خیلی چیزها یادم میده...

 

امیدوارم تا قبل از عروسی رشد خیلی خوبی داشته باشم...

که هر مرحله از زندگی، شرایط و امتحانات جدید خاص خودش رو داره...

 

خلاصه که...

همین.

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۸ ، ۲۱:۳۴

برکت یعنی بخاطر نیاز مادر با نهایت خستگی، یک ساعتی بیشتر بیدار بمونی. بعد فردا هم صبح به موقع بیدار بشی، هم مترو خلوت تر از روزهای قبل باشه، هم طی روز خوابت نگیره.

یعنی من شب هایی که کارهام طول می‌کشه و دارم دیر میخوابم نگران انرژی روز بعدم هستم مگر اینکه مادرم یهو یه کاری بهم بسپره و من هم انجامش بدم.

 *


۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۸ ، ۰۱:۲۶