گر نگاهی به ما کند زهرا...

بسم الله النور...
سلام
اینجا خلوت دل من است، با مادر (س)

کلماتی که بین‌مان رد و بدل می شود را «روزی» خودم و شما می‌دانم.
اگر بهره ای از اینجا بردید نوش روحتان
اگر هم نبردید، لطفا دعایمان کنید.

روزنوشت های استراحت مطلق

پنجشنبه, ۴ فروردين ۱۴۰۱، ۰۴:۵۸ ب.ظ


1️⃣ نگران نباش!
توی مادر، توی همسر، از خدای خالق رب
برای بنده هاش، مهربون تر نیستی....
۰۰/۱۲/۱۳
____

2️⃣ از امشب به مدت دو روز، پدرم و مادرم و برادرم می‌خوان بیان اینجا
امیدوارم بابام چیزی نگه که همسرم رو برنجونه یا کاری نکنه که اون بخواد برنجه...
ای کاش بعضی از کارهای مادرش رو هیچوقت بهش نمی‌گفتم
چون تازه الان می‌فهمم وقتی همسرت از یه چیزی می‌رنجه که تو هیچ سهمی توش نداری و نمی‌تونی هم کاری کنی یا خیلی خیلی مهارت لازم داره؛ چقدر بهت سخت می‌گذره!
تازه می‌فهمم اون فشاری رو که طفلک شوهرم برای هربار دیدار‌های طولانی من و خانوادش، تحمل می‌کرد...
کاش واقعا گاهی با یه گذشت ساده، همسرمون، عشق زندگی‌مون رو از اینهمه فشار راحت کنیم!
یا ببخش و بگذر، یا خودت هم از خودت حمایت کن!
۰۰٫۱۲/۱۴
_____

3️⃣ برای منی که وقتی فکری ذهنم رو مشغول می‌کنه باید حتما بلند شم و انجامش بدم، منی که گاهی خیلی عجله می‌کنم و حرفم رو می‌زنم، منی که تا به اون خواسته مغزم نرسم کلافه‌ام و بقیه رو هم کلافه می‌کنم،
این حداقل یک ماه یکجا نشستن و هیچ کاری نکردن (کار عملی به اون صورت) ، خودش یه تمرین خیلی بزرگه
تو فکر کردی بچه بیاد میتونی آرامش ذهنیت رو همونجور که میخوای برقرار کنی؟
الان می‌ترسی انقباض بگیرتت و راه نمی‌تونی بری، اون موقع صد مدل چیزهای دیگه هم هست، توانت خیلی خیلی کمتر میشه، شیردهی هست، خواب بچه هست، خستگی خودت هست، معلومه که خونه نامرتب میشه. معلومه که نمی‌تونی یهو پاشی بری یه حرکت انقلابی بزنی مثلا برای یه گوشه خونه یا یه کار هنری...
پس تحمل کن، بپذیر که « قرار نیست همه چیز بر وفق مراد ما باشه»
این عجله کردنت رو مدیریت کن که بعدا هم کمتر اذیت بشی

۰۰٫۱۲/۱۶
______

4️⃣ درباره نوشته ۲ باید باز هم به خودم ، به عنوان انسانی از تبار نسیان ، یادآور بشم که همیشه ترس‌های ما، بزرگتر از واقعیت‌ها هستن... و درصد خیلی زیادی از نگرانی‌های ما هرگز رخ نمیدن...
الان هم همین شد.
اتفاقا خیلییی هم خوب شد که اومدن و خیلی خیلی دلم شاد شد و هیچ اتفاق بدی هم الحمدلله نیفتاد
جز اینکه فهمیدم چقدر خوب شد خونه خودمون موندم!
آدم روش نمیشه به پدرش یا مادرش که کلی دردهای جسمی هم دارن بگه روغن غذا رو بیشتر بریز یا چایی میشه بذاری؟!
بعد خب توی این وضعیت که خیلی هم مهمه من چی میخورم و باید خوب بخورم، این مساله اهمیت زیادی پیدا می‌کنه :)

۰۰٫۱۲/۱۶
_____

5️⃣ یه مطلب مستقل شد برای خودش!
6️⃣  اون اول‌ها که مادرم مریض شده بود، هر کی زنگ می‌زد مدام میگفت خیلی حواست باشه ها، خیلی مراقبش باشی، و هی همش حال مامان رو می‌پرسیدن و اگرم میومدن تهش میگفتن: مامان رو به تو سپردیم...
درحالی که خود من واقعا خیلی تو فشار بودم... انقدر شرایط مامان مهم و تلخ بود که همه فقط حواسشون به مامان بود...
حالا الان، که هی همه زنگ می‌زنن به همسرم میگن ببین خیلی مراقب باشی ها، خیلی حواست باشه بهش، پدر شدن این سختی‌ها رو هم داره،
می‌تونم درکش کنه چقدر بهش فشار میاد...
بیخود نگفتن یک شب پرستاری از مریض اجر هزار شهید رو داره، حالا اون هم مرد باشی و آشپزی نکرده باشی و اهل خونه موندن اصلا نباشی و از درست هم بمونی و ... بعد اون مریضه کی باشه؟!
خانمت!
کسی که یک اخمش برات صد روز جهنمه حالا بیفته گوشه خونه، هی تو دلت بره و هی بخوای که محکم باشی و نیرو بهش بدی
خیلی سخته ، خیلی...
خودم باید خیلی هواش رو داشته باشم. نباید بذارم این فشارها بیشتر از این اذیتش کنه... نباید بذارم احساس تنهایی کنه، احساس دیده نشدن... من زنشم، من باید تیمارش کنم،
امانت خداست پیشم...شریک ان شاالله ابدی زندگیمه، از بچه‌ام هم مهمتره...

۰۰٫۱۲٫۱۷
____

7️⃣  وقت هایی که می‌رفتیم خونه مامان و می‌دیدیم بازم ناراحته، وقتی می‌گفت: امروز دو دقیقه رفتم ظرف بشورم الان سه ساعته که پام درد می‌کنه، بهش می‌گفتیم: خب نرو، نشور! ما که هستیم
بعد با یه غمی می‌گفت: خب پس چیکار کنم؟!
همه کارش شده بود گوشی و سرگرم شدن با کانال‌هایی که می‌دونست همچینم محتواشون به درد بخور نیست ، میتونست قرآن بخونه و کتاب... تازه اون هم اگر میشد که بشینه.
اون موقع ها حسش رو نمی‌فهمیدم، حالش رو درک نمی‌کردم، فقط همینجوری یه چیزی می‌گفتم که بگذره ، که آروم شه...
حالا خودم...
خودم که دیگه امروز شرمنده شدم از همسر از بس مجبورم بهش بگم این رو بیار، اون رو بیار، تونستم بغض تو صدای مادرم رو درک کنم وقتی که می‌گفت: مامان ببخشید، مجبورم همش از شما بخوام. اگه خودم سالم بودم..‌....
امروز که دیگه خسته شدم از بی تحرکی و ثابت بودن اطرافم؛ وقتی دیگه دل رو به دریا زدم و فقط به قدر چند دقیقه نشستنی اطرافم رو تمیز کردم و بعدش تا سه ساعت دل درد داشتم، حال مادرم یادم اومد وقتی می‌گفت: پس من چیکار کنم؟!
واقعا چیکار کنم؟!
چیکار کنم که این گوشی مسخره ی مضر هی نخواد دستم باشه؟!
چیکار کنم وقتی نمیتونم هیچکدوم از کارهایی که برام دلگرمی و دلخوشیه، انجام بدم؟!
با چه کسی حرف بزنم که بهم نگه: لابد یه کاری کردی که الان به این وضع افتادی، میخواستی بیشتر رعایت کنی...
یا بهم نگه: اینهمه کار هست که میشه انجام بدی! برو خدات رو شکر کن که بچه‌ات سالمه، هزار مرض هست که همه بهش دچارن و غر هم نمی‌زنن...
من آدم ضعیفی ام؟
چقدر بده احساس شرمندگی و احساس ضعف...
چقدر حالم بده...
بمیرم برای قلب امام سجاد تو روز عاشورا وقتی هزار کار میتونست انجام بده و اون مریضی، مانعش شد... چه قدر احساس شرمندگی داشتین مولا جان؟ چقدر این ضعفه زور آورد بهتون؟!
خدایا، چه حکمتی در پس این امتحانت برام داری؟!
قوتم بده... خودت... 😭 من لی غیرک...

۰۰٫۱۲٫۱۸

_____

8️⃣ دیروز صبح با یه نفر و ظهر با یه نفر دیگه حرف زدم و بعدش هم مفصلا با خودم، نتیجه این شد که غم و غصه همیشه هست، در عین حال خوبی و لذت هم همیشه هست، پس: بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین!
بشین دلخوشی‌ها رو بشمار، خوش باش...
قرار شد باز برم سراغ تلقین‌های مثبت... حرف‌های خوب...
#
وای چه خوبه هر روزی که میگذره،  یه روز به سالم تر بودن نی نی جان نزدیک میشم 😍
امروز جمعه است، بی نهایت خوشحالم برای رسیدن به دوشنبه، روز موعود... روزی که باید برم دکتر ببینم توی این دوهفته استراحتم وضعیتم چطوری شده، روزی که کارنامه اعمالم رو بهم میدن 😍

۰۰٫۱۲٫۲۰

_____

9️⃣ اگه شونه هات درد می‌کنه و عضلات گردنت خیلی سفت و دردناک شده، اگه نفست خوب بالا نمیاد و زود به زود ترش می‌کنی، اگه شکمت خیلی سفت و سنگه و نمیتونی خوب بچرخی یا بشینی،
خدا رو شکر کن، برای قدم زدن توی مسیر هدفت... جهادت...
جهاد کردن، جانبازی هم داره دیگه... تو الان جانباز شدی.
قدرش رو بدون و ازش لذت ببر... عشقبازی کن...

۲۱ اسفند ۰۰
____
1️⃣0️⃣ آقا یک کلام، ختم کلام
هیچی زیادی اش خوب نیست!
من از بس مجبورم دراز بکشم، معده برام نمونده. کلا اسیدش تو گلومه ☹️
حالا اون به کنار، چون باز قابل تحمله، الان جدیدا دو سه روزیه چنان پشت دردی گرفتم که نگو... یعنی یه درد عجیبیه که نمی‌دونی چجوری باید بهتر بشه... فقط دوست دارم گریه کنم
پشت قلبم، معده ام... نفس بالا نیومدنم...
یعنی خود ماه های آخر به خودی خود هزار جور مشقت داره،این یه سره دراز کشیدنه هم روش...
۰۰/۱۲/۲۲
___

1️⃣1️⃣ سلام، اومدم بیام تو این نوشته و بنویسم که بعد حرفهای مادر و اصرارش برای حداقل ده روز خونشون موندن بعد زایمان، دچار استرس شدم و باید مدیریت کنم که کمترین آسیب به زندگیمون برسه؛ که اشتباهی رفتم توی مطلب ۵ همین استراحت مطلق و خوندمش و آروم شدم با همون حرف‌ها...

این هم یه امتحان جدیده که به امیدخدا با قدرت ایمان و نظر اهل بیت از پسش برمیام. 🤗
تهش اینه که به هر نتیجه و تصمیمی رسیدم یه دعای توسل نذر اهل بیت میکنم که بتونم این رو بدون دلخوری به عرض بقیه برسونم

۰۰/۱۲/۲۷
_______

1️⃣2️⃣ سلام، متاسفانه خوابم نمی‌بره و فکرم مشغوله... دخترم هم بیداره... به همین مسائل بعد زایمان فکر می‌کنم، اینکه چه تصمیمی بگیرم... حس می‌کنم انقدر بین خواست مادرپدرم و خواست همسرم گیر کردم که اصلا خودم فراموشم شده!
البته هنوز با همسرم حرف نزدم، نمیدونم، شاید اگه دلیل بیارم چندان مخالفت نداشته باشه واسه ی چند روز، کاش بشینم حساب کنم ببینم حرف دل خودم چیه؟ حس و حال خودم چیه؟
بعد درباره اش خیلی راحت با همسرم هم صحبت کنم. (وای یهو بوی ادکلنش پیچید توی بینی‌ام! چقدر حس آرامش بخشیه، بذار چشم‌هام رو ببندم و به تصور بودنش ادامه بدم)
#
دست خودم نیست ، دارم گریه می‌کنم 🥺💔 دلم خیلی براش تنگ شده...
با اینکه زود گذشت این روزها، ولی من الان نمیتونم گریه ام رو بند بیارم... کاش بهش فکر نکرده بودم!
شاید هم بخاطر این فشارهای فکری، به عنوان یه ملجأ بهش نیاز پیدا کردم و الان برای اون گریه ام گرفته.
چقدر بهش وابسته شدم، چقدر به بودنش نیاز دارم... ☹️🥺😭
حالا دیگه تموم شد زهرایی... ان شاالله فردا راه میفته، برمیگرده... تا پس فردا پیشمه ان شاالله 🥰
تازه دل نازک هم شدم و نگران! الان که میخواد با اتوبوس برگرده ،دل نگرانم! نکنه بهم نرسه!  خدا نکنه دختر!
باید براش صدقه بدم و بگم هر دو ساعت یه خبر از خودش به من بده. من می‌ترسم...
ساعت ۴ صبحه... دیگه فکر کنم یه ساعت به اذان مونده.
۲۸ ام بود ولی الان دیگه ۲۹ ام شد...

____


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۱/۰۴

نظرات  (۴)

۱۱ فروردين ۰۱ ، ۱۳:۴۳ امّــــ شـــهــــر‌آشـــــوبـــــــ
چقدر نوشته هات برام قابل درک بود

چقدر هم دردیم تو بعضی جاها
پاسخ:
چقدر خوب ، شایدم چقدر بد! 

خدا عاقبت امورمون رو بخیر کنه ان شاالله 
۰۹ مهر ۰۱ ، ۲۱:۲۷ پلڪــــ شیشـہ اے
ای جان عزیزم
روزای سختی بودن
چه چالش هایی
یادمه چه قدر صدات دمغ بود و حال و حوصله نداشتی.
الحمدلله که بخیر گذشت.
آفرین که مینوشتی.
پاسخ:
اره واقعا سخت بودن...
عه دمغ بودنم از صدام پیدا بود؟ 
❤️❤️❤️ 
بدیش این بود که بطور عملی کاری نمیتونستم بکنم و فقط گوشی دم دستم بود، از بس نگران بودم و ناآگاه ، دیگه نتونستم سر قولم مبنی بر سرچ نکردن تو گوگل بمونم و همششش سرچ میکردم اگه الان زایمان کنم بچه تو چه شرایطیه؟ خودم چی میشم؟ چی بخورم بهتر میشم؟! این انقباضی که الان دارم واقعیه یا کاذبه؟ اگه این هفته زایمان کنم کدوم بیمارستان پذیرش داره و .......! 
یعنی مغزم دیگه داغون شده بود از فکر و خیال... 
همین نوشتنه اگه نبود که دیگه هیچی. 
باور می‌کنی صبح ها که بیدار میشدم ناراحت میشدم که دیگه خواب نیستم و دوباره فکر و خیالهام شروع شده! 
ولی خدا لطف کرد، تو ماه شعبان و نیمه رمضان بود، تلویزیون همش مناجات خوانی داشت و ختم قرآن. بعد چند روز دیگه دلمو دادم به این چیزها، قرآن و مفاتیحم همش کنارم بود، وای چه خلوت خوبی شد با خدا، چقدر خوش گذشت از این جهت، چقدرررر آرامش پیدا کردم... 
_
ولی در کل، واقعا ، واقعا، واقعا، پیش اومدن اون شرایط خیلی نعمت بزرگ و امتحان پرسودی برام بود‌. برای هر سه تامون... خیلی خوب بود... خیلی چیزها عوض شد. 
۱۰ مهر ۰۱ ، ۲۳:۳۸ پلڪــــ شیشـہ اے
بله کاملا مشخص و مشهود بود. حتی دخترم گوشی رو گرفت باهات صحبت کرد، هیچ ذوقی نشون ندادی. :))
شرایط خاصی بود
عزیزدلم
حق داشتی
نیاز به اطمینان خاطر داشتی
در مورد سلامت خودت و دخترت

و واقعا نتیجه سرچ های گوگل چیزی جز آشوب روحی و ذهنی نیست :)) چون خودم چندبار دست به این حرکت زدم میگم.
الحمدلله الحمدلله. چه برکات خوبی
برای منم یه برکاتی داشت اون استراحت طولانی.
پاسخ:
😁😅

سلامت باشی رفیق... 🥰

اره واقعا ویرانگره:/ اکثرش هم چرت و پرته ها... ولی وقتی منبع خوب دم دست نباشه آدم گاهی رو میاره به سرچ و تبعات بعدیش... 

الحمدلله 
۱۱ مهر ۰۱ ، ۰۱:۳۶ پلڪــــ شیشـہ اے
دقیقاً :))
پاسخ:
❤️🌹

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">