گر نگاهی به ما کند زهرا...

بسم الله النور...
سلام
اینجا خلوت دل من است، با مادر (س)

کلماتی که بین‌مان رد و بدل می شود را «روزی» خودم و شما می‌دانم.
اگر بهره ای از اینجا بردید نوش روحتان
اگر هم نبردید، لطفا دعایمان کنید.

این قسمت: مقدمه :)

شنبه, ۹ مهر ۱۴۰۱، ۰۲:۵۲ ب.ظ

یه مدت نشد بنویسم، ولی ناامید نمیشم و هر وقت بتونم می‌نویسم ان شاالله

موضوع اینه که من چندماهیه یه سیر تحولی برای خودم شروع کردم و ریز ریز دارم تغییر می‌کنم ، از همون روزها قصد داشتم ثبت شون کنم، ولی هر بار ترس از اینکه دردسر برام بشه یا خودمو چشم بزنم و دیگه رشدم متوقف بشه؛ نذاشت شروع کنم. 

اصل قصه اینه که من بعد بالا پایین‌های زیاد، به این پذیرش رسیدم که آقا! فکر کن توی این دنیا یه مرد بوده که تو بتونی باهاش ازدواج کنی، اون هم همسرته. تمام. 

بین اون و مجردی تا ابد، اون رو انتخاب کردی و حالام دیگه هیچ مردی نیست توی این دنیا بجز خودش. ( کاری که همون اول باید می‌کردم واقعا آدم بعد ازدواج باید چشمشو به همه چی ببنده) 

خب... حالا بیایم اساس رو بذاریم روی شناسایی این یه دونه مرد و بر اساس همون کشفیات، زندگی رو پیش ببریم... 

یعنی دیگه وقتی به این رسیدی که همسرت اصلا اون مدلی که تو میخوای رمانتیک نیست یا مثل فلانی و فلونی اهل شعر نیست یا مثل داداشت نمی‌تونه پای حرفهات بشینه و ...، دیگه بجای حرص خوردن و مقایسه و ای کاش با یکی مثل خودم ازدواج کرده بودم و ...، میشینی میگی: خب فرزندم! تویی و این صنم و باقی عمر، عاشقی باشه یا نباشه دست خودته. 

حالا بیا بپذیر همسر تو با فیلم دیدن، گردش رفتن و ... حال می‌کنه، بیا بپذیر این همسر با تمااام مختصات ریز و درشتش، ماده امتحانی توئه، اینکه هی بگی چرا اینجوریه چرا اونجوریه، مثل اینه که بگی چرا امتحان شیمی داریم؟ چرا ریاضی نداریم؟ من ادبیاتم خوبه چرا امتحان ادبیات نمی‌گیرید؟! 

میشه؟ شدنیه؟! عاقلانه است این کار؟! 

یا بری بگی چرا از این فصل امتحان می‌گیرید؟ 

دیگه خود استاد می‌دونه چه امتحانی از تو بگیره. پس بجای وقت تلف کردن ، بشین سر همون ماده امتحانی خودت وقت بذار تا نتیجشو بگیری... 

خلاصه... من یه روز نشستم و نوشتم... تمام کشفیاتم از همسر و خواسته‌هاش رو. 

بعد دیگه بجای اینکه حرص بخورم چرا فلان چیز رو از من می‌خواد که تو ذات و روحیه من نیست، دارم تلاش می‌کنم به مرور هم به همسر نشون بدم نیازش برام مهمه و یکم به دلش پیش برم هم بهش نشون میدم تو ذاتم نیست ها، بخاطر تو دارم این کار رو می‌کنم... خب این چقدر قشنگه؟ 

به قول مشاورم بیکاری هی بحث می‌کنی که اتو زدن لباسهات وظیفه من نیست؟ اگه اتو کنی چی بدست میاری ؟! 

گفتم خیییلی براش مهمه، اصلا یه لذتی می‌بره که نگو... انگار فانتزیش بوده همیشه خانمش پیراهنشو اتو کنه. ( مثل فانتزی هایی که خودم دارم و تو ذات همسر نیست) ولی بعد چند بار دیدم راست میگه ها، حالا هر وقت تونستم اتو کنم وقتی انقدر خوشحال میشه! چی ازم کم میشه؟! 

و حالا می‌بینم گاهی اونم کارهایی رو که دوست نداره فقط برای خوشحالی من انجام میده. 

__

خلااصه! چقدر مقدمه شد! 

یه تمرین دیگه هم دارم؛ در مورد خودم... 

که فهمیدم واقعا خیلی کم به خودم رسیدگی می‌کنم و اصولا اینو یاد نگرفتم هیچوقت که باید به خودم، غذام و آرامشم هم برسم! 

زبونی زیاد بهم گفتن ها ولی عملی من همونی شدم که بقیه نزدیکانم بودن. 

بنابراین این هم خودش یه مقوله‌ایه برای من، که شاید ضرورتش رو تازه چند ماهه فهمیدم و بعد مدتی تو فاز حسرت و ناامیدی بودن، شروع کردم به تمرین و بهتر شدن. 

این کلیت کار بود، ان شاالله پست‌های بعدی دیگه فقط روایت می‌کنم روزگارم رو...


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱/۰۷/۰۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">