گر نگاهی به ما کند زهرا...

بسم الله النور...
سلام
اینجا خلوت دل من است، با مادر (س)

کلماتی که بین‌مان رد و بدل می شود را «روزی» خودم و شما می‌دانم.
اگر بهره ای از اینجا بردید نوش روحتان
اگر هم نبردید، لطفا دعایمان کنید.

سلام ای روح

سلام ای جان

سلام الله علی سیدنا العطشان...

سلام ای عشق بی پایان

سلام الله علی سیدنا العریان...

😭⁦❤️⁩


صد پسر در خون بغلتند، گم نگردد دختری....😭

*

دلم میخواد کاری کنم برای ارباب....

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۵۶

بعد حدود سه ماه دارم میرم شهر خانواده همسر و حداقل ۱۰ روز نیستم. دغدغه مواد غذایی فاسد شدنی خوابو از سرم پرونده. با اینکه خیلی خسته ام و صبح بعد نماز باید بریم و توی این راه طولانی نمیشه بخوابم و همسرمو با جاده تنها بذارم.
هی توی ذهنم میاد: برنج اضافه رو کجا گذاشتم؟ فریزر....
اون یه کف دست انگور رو چیکار کنممم؟ برم تو سینی پهن کنم خشک بشه حداقل‌. بمونه قطعا خراب میشه.
کره بادام رو چیکار کنم؟! انقضاش نزدیکه. ای خدا کاش برده بودمش اون شب خونه داداش. حیف نیست به اون خوشمزگی بمونه؟😢 چیکارش باید کرد؟
عه راستی نون خشک ها رو ببریم. نونها رو کجا باید بذارم که قاطی زباله ها نشه؟!
هندونه باقیمونده رو که آب گرفتم و فریز کردم.
کاهو رو هم ناچارا گذاشتم فریزر! فکر نکنم سالم بمونه
تخم مرغو باید چیکار کنم؟!
هر چی کیک پختم تموم نشدن!
آخ، اضافه خامه کیک هم که هست... بریزمش تو ظرف کنار کیکا برا تو راه. حداقل اینکه درصد زیادیش خورده میشه.
کاش حداقل به هادی اینها بگم وقتی میان سر بزنن به خونه تخم مرغها رو برش دارن برا خودشون. عه راستی! اونها میان 😍 کاهو و کره رو هم بگم بردارن... حتی برنجو! البته اون رو دیگه فقط میشه شیربرنج کرد! فکر نکنم به کار دیگه ای بیاد
وای خداااا
اون یه ذره قیمه رو راستی چه کنم 😭😭
اونو دیگه فکر کنم باید بریزمش😢
*

چنان دلبستگی به ثبت وقایع دارم، که حتی قبل خواب دلم میخواد اول بنویسم، بعد بخوابم!





۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۹ ، ۰۲:۰۴





بله، این مطلب در اینستا منتشر شده و متنش هم همینه که می بینید😊

صرفا بخاطر این کامنت اول و پاسخی که بهش دادم و واقعا دغدغمه اینجوری مطلب گذاشتم براتون😊

تازه بعدم متوجه یه غلط املایی توی متن شدم که درستشو به شما میگم،

متن اصلیم این بوده: تازه اون موقع وسعم به خرید کتابخونه نمیرسید و همین کتابهامم بی جا بودن

ولی بعد دیدم این جمله رو دوست ندارم توی اینستا بگم، تغییرش دادم ولی کلمه «وسعم» جا موند.

اینم از معایب مطلب تصویری! حالا اگه کپی کرده بودم یک کلمه فقط پاک می‌کردم و تمام میشد😁

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۲۰

قبلا دنبال مناسبت بودیم، ولی این روزها دیگه فقط نشسته بودم ببینم خدا چه روزی رو برای ما کنار گذاشته...

پنجم مرداد ۱۳۹۹
 زندگی ساده ما، با یه مهمونی خونگی، شروع شد...
۸ تا خانم
۸ تا آقا
که با خودمون شدیم #۱۸ نفر....

«الحمدلله علی کل نعمة»



۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۹ ، ۱۹:۴۵
از دست هم ناراحت شده بودیم

من از بی انصافی اون و اون از خطای من
کمی باهاش حرف زدم تا بفهمه چقدر ناراحتم. فایده نداشت.
به خودم گفتم زهرا مثل کنه نشو، الان هردوتون به هم ریخته اید نیاز به فرصت دارین. اصلا اگه حس می‌کنی اینجا باشی بهش گیر میدی و بدتر میشه یا حرص میخوری، پاشو برو.
رفتم...
توی ذهنم هی داشتم به خودم حق می دادم و می‌گفتم من مگه چه خطایی کردم که باید اینطوری زیر سوال برم؟
(لابد اون هم فکر می‌کرده مگه من صد دفعه نگفتم این خطا برای من غبر قابل هضمه چرا زهرا باز تکرارش میکنه، یعنی من مهم نیستم براش؟)
ظرف ها رو کف مالی می‌کردم و زیر شیر آب، غصه هام رو با جرم روی ظرف ها آب می‌کشیدم....
کمی خنک شده بودم.
قرآن رو برداشتم و چادر رنگی، دور از چشم مامان و چشم همسر یه گوشه ی گوشه نشستم و تمام درددل هامو با خودم می‌گفتم و توده ای از غم توی گلوم بود.
قرآن رو از جایی که اون بار خونده بودم باز کردم همینجوری میخوندم آیه ها رو بدون اینکه اصلا توجهی داشته باشم، تو دلم مشکلمو با خدا میگفتم، تا رسیدم به این آیه و انگار، تازه توجهم به آیات جلب شد:

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۹ ، ۱۱:۳۱

حال روحی خیلی بدی داشت، زنگ زد و حرف زد
برای بار هزارم گفتم: رفتی مشاوره؟
شرمنده سکوت کرد
گفت آخه پولش زیاد میشه، اشکال نداره؟
خشمگین شدم ولی خشم فایده نداشت، سعی کردم با آرامش و در عین حال جدیت حرفمو بگم:
اگه الان پول مشاوره رو ندی، چند سال دیگه باید چند برابر هزینه کنی، برای خودت، برای بچه هات
اگه تو خوب نباشی، اگه مادر خونه رو به راه نباشه، همه زندگی بهم می ریزه...
*
خانما
درسته غالبا اینطور به ما یاد دادن که آدم خوب، آدمیه که خودشو فدای دیگران کنه خصوصا اگه اون آدم، مادر شده باشه.
ولی باور کنید غلطه!
باشه، مراعات کنید، سازگار باشید، ولی خودتونم تباه نکنید تو زندگی!
مادر من اگه جوونی هاش که پر انرژی بود برای خودش ارزش قائل میشد، مثلا بجای اینکه دولا بشه با دستمال راه پله  رو برق بندازه، یه طی میخرید و هزار مثال دیگه،
الان تو پنجاه سالگی که تازه میخواد بچه هاشو جابجا کنه، انقدر داغون نشده بود که حسرت خیلی چیزا به دلش بمونه.
عیب نداره بچه هاتون کمتر بخورن.... یا کمتر داشته باشن، یا کلاس های مختلف نرن، یا کمتر لباس داشته باشن
ببینید! شما هم به اندازه اون بچه ها توی خانواده سهم دارید، حق دارید، حتی بیشتر .
قرار نیست یه نفر تباه بشه تا بقیه سختی نکشن، نخیر... بذارید بچه هاتونم طعم سختی رو بچشن، در کنار شما...
دنیا پر ازسختیه، الان خودتون رو براشون می کشید، پس فردا میرن تو زندگی اینهمه مشکل رو می بینن سنگ کوب میکنن بیچاره ها! از پس هیچی برنمیان اونوقت
بابا! به خدا! جسم شما، روح شما، هویت خانواده است، شاکله اصلی خانواده است.
همونطور که جسم همسرتون....

خودتون رو تحویل بگیرید
خواهش میکنم!
هر چی غلط یادمون دادن، مال گذشته بود، تموم شد... الان دیگه خودتون مراقب خودتون باشید
اگه نیاز دارین برین مشاوره، برین.  اگه نیاز به باشگاه دارین، برین، اگه دلتون میخواد یه آرایشگاه درست حسابی برین، برین!

بیاین زندگیمون رو عوض کنیم، باشه؟

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۹ ، ۱۷:۴۴